دوستی برایم دو نقد بر افکار صادقی تهرانی ره را فرستاد که پس از مطالعه به شدت در فکر رفتم حتی بیشتر از زمانی که نقد میلانی و پاسخ مشترک دوستان نورانی و ساداتی و عباس زاده و چراتیان که بر آن نوشته بودند که زمان بسیاری گذاشته بودم و هر دو متن را به تمامی و با دقت خوانده بودم. امّا این دو نقد یکی با عنوان "پادشاه لخت" اثر سهند صادقی و دیگری "صادقی تهرانی در ترازوی نقد" اثر سجاد واعظی بود. بسیار برآشفتم و ناراحت از آن بودم که این دو که زمانی را در بحث حضوری با استاد گذراندند چرا در زمان زنده بودن او (( آن مرد بزرگ که به شخصه قدرش را ندانستم چندین بار و هر بار گفت نظراتت را مکتوب کن تا با هم صحبت کنیم)) بله در زمان فعالیت او این متون را ننوشتند . میترسیدند یا میاندیشیدند که شاید در آینده نظراتش به کل متحول شود! و یا علت دیگری داشت؟
به هر حال امروز وظیفه ما پس از آن یگانه دهر و دوران، علامه صادقی تهرانی چیست؟ که شک ندارم ملت مرده پرست ما ، در قرون آینده آهسته آهسته قدر او را بیشتر خواهند دانست و روزگاری در آینده همچون معلم اوّل و ابن سینا و ملاصدرا و ... به جای تفکر در مبانی قویم و آراء دقیق او که وابسته به یگانه کلام شاهکار خدا ، قرآن بود، باز این تفریط کاران افراط کار از او نیز بتی خواهند ساخت که عده ای نظراتش را بپرستند به جای آنکه تحلیل کنند، و باز از کسی که مخالف تقلید بود ، و میگفت با دلائل قوی بپرسید، تقلید کنند!!!
بگذریم. درد هزار است و درمان یکی وَنُنَزِّلُ
مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ
الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا ﴿82﴾
و امّا وظایف ما
1- ایجاد پاسخ های اقناعی در تقویت هر موضوع قرآنی از صادقی تهرانی ره :
در هنگام خواندن کتابهای صادقی خصوصا گفتگوها و مباحثات او با عموم یک
موضوع همواره در ذهنم بود. اینکه چرا او گاه به یک آیه یا یک دلیل یا دو یا سه دلیل
یا همین حدود در جهت معارضه با مخاطبش یا مخاطبین برمی آمد و بسنده میکرد. این در
حالی است که نه تنها مردم عادی ما که علماء ما هوچیگرا و ظاهر بین هستند یعنی به
کثرت ادله مخالف بسیار اهمیت میدهند تا به قوّت یک دلیل تا چند دلیل و ادله ، پس
باید آنان را بمباران کرد یعنی با تعداد زیادی استدلال هم سو محاصره یشان کرد تا
در فرار کردن عاجز شوند و زمین بخورند این روش را پاسخ دادن اقناعی نامیده ام.
این روش را در ارائه "خرافه کاستن از رکعات نماز در سفر" در انجمن
اسلامی مهندسین به کار بردم و لذت نتیجه سودمندش را چشیدم. به شنوندگان گفتم ایمان
دارم که شما دست از عقیده شایع نماز مسافر در عمل برنخواهید داشت. من نیز از عقیده
ام دست بر نمی دارم تا زمانی که نه تنها یکی از دلیل ها بلکه تمام ادله مرا یک به
یک مخدوش و بی پایه کنید. این گوی و این میدان و چون شنوندگان هر کدام تنها
میتوانستند بخشی از ادله را نقد کنند بیشترشان با عصبیّت در تلاش ذهنی افتادند.
البته برخی نیز منصفانه و ضمنی کوتاه آمدند.
سودمندی این روش در آن است که اگر ذهن مخالف چند استدلال ما را رد کرد شاید در
بازه زمانی زیاد این تلاش ، وجدانش حرکتی کرد و شاید یکی از چندین استدلال عقلی و قرآنی
به سلیقه و مذاقش بیشتر خوش آمد و قبول کرد هر چند ناخودآگاه وجدانی و پیش خود!!!
2- تبدیل متن های نوشتاری اصول و مبانی فکری قرآنی از صادقی تهرانی ره به زبان علم ( نمودار، هندسه، نماد های ریاضی):
نموداری ضعیف درباره ظنی الدلاله یا اقطع الدلاله بودن قرآن تهیه کرده بودم و به حضور صادقی تهرانی ره بردم و از او نظرش را پرسیدم. استقبال کرد و گفت کاملش کنم، آن زمان تنها فکرم نموداری کردن مبانی فقه گویای قرآن در برابر فقه انسانی موجود بود. ولی امروز به تمام ابزارها خصوصا هندسه و اینفوگراف ها و منطق جدید( نمادی، گزاره ای ، ریاضی) میاندیشم. باید کاری کنیم که برداشت های سطحی و غیر مطابق با کلیّت اندیشه استاد از نوشتارهایش نشود. البته همه ما امّت قرآنیم چه بسا صادقی تهرانی ره هم خطاهایی در تفکر داشته .شکی نیست که همه ما خاکستری رنگیم این قرآن است که سفید است. چه اینکه اگر اراده ای خارجی از سوی خدا در ائمه ص ما نبود شخص آنها هم سفید نبودند.(هیچ روایتی از ایشان ص هم سفید نیست)
3- در برابر تحریف نظرات علامه صادقی تهرانی سکوت نکنیم:
برخی به عمد و بیشتر نادانسته مطالبی را به صادقی تهرانی ره نسبت میدهند که نظر او نبوده است برای نمونه
گفته اند: " حاج آقا (صادقی تهرانی ره) با ظنی الدلاله بودن قرآن به شدت
مخالفت میکرد پس میاندیشید که قرآن قطعی الدلاله است" در حالی که او هرگز مدافع این نبود که قرآن
تنها قطعی الدلاله است. بلکه در جایی گفته است: " ... این قرآن که اقطع
دلالات است، ابین البیان است ..."
توضیح کوتاهی میدهم تا عمق مطلب مشخص شود.
1- اول اینکه او فردی خودساخته بود و خانواده و دانشگاه و حوزه و جو عربستان و نجف
و قم و غیره او را نساخته بود، اصطلاحاتش نیز خود تعریف ، بازتعریف و مطابق با
قرآن و واقع بود از این جهت اصطلاحات مثلا فلسفه اسلامی! را غیر مطابق با واقع و
مردود می دانست.
2- اگر ما در فلسفه یا کلام یا اصطلاحا
فقه اسلامی! یا ادبیات عرب و یا در قالات و قیلات به نام اصول فقه! اصطلاحی را جعل کنیم که قبلا خدا در آن مورد در
قرآن اشرف، در آن مورد یک اصطلاح یا اصطلاحاتی را وضع کرده باشد. در این صورت
اصطلاحمان یا غلط است یا دارای خطاست و یا ناقص (قطعی الدلاله) است یعنی مفهومش
کاملا مطابق با واقع آن نیست. در حالی که
اصطلاح خدا از تمامی جهات دربردارنده موضوع یعنی اقطع الدلاله است.
دوستی را ...که زمانی برای صادقی تهرانی ره سینه چاک میکرد و دوباری تا جایی که اطلاع دارم ، خمسش را حضورا به آقای صادقی ره داد تا او خرج چاپ کردن کتابهایش کند و به شدت از او دفاع میکرد تا جایی که تعجب میکردم و گاه از دفاع غلوآمیز او ناراحت میشدم و به فکر میرفتم که تب تند زود سرد میشود. پس از مدتی در جلسه ای دیدم گفتگو پیش آمد و نظر آقای صادقی را در رد نظر یکی دیگر از برادران متذکر شدم با کمال تعجب گفت بعد از بیانیه سال 86 من دیگر به نظرات ایشان کاری ندارم و از آراء قرآنی جوادی آملی تبعیت میکنم!!! به شدت تعجب کردم که چه برداشتی از آن بیانیه داشته است که جریان اصیل استدلالی قرآنی را کنار گذاشته وبه روایت پناه آورده! بگذریم که درد بسیار است و درمان یکی
از تمامی نقدها استقبال میکنم هرچه در دل داشتید بگویید هرچند تند باشد پذیرا هستم و در ضمن اگر مورد اضافی 4 و 5 و ... به این گفتار به نظرتان رسید در تکمیل اندیشه کاربردی ام گوشزد کنید لطف است.
هیچ قانون تجربی صد در صد نیست همه چیز یک نظریه و فرضیه است.
نمونه اول در جامعه:
تا به حال با خود فکر کرده اید چرا در طول تاریخ اسلامی حاکمان جوامع مسلمان و به تبع آنها مردم مسلمان، حرمتی را که برای مشروب الکلی قائل هستند برای مواد مخدّر قائل نیستند؟
1- قرآن اصل کلی حرمت تمام پلیدی ها را در خود دارد که مواد مخدّر مصداق بسیار بارز آن است. "الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ ... یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ" در حالی که حکم مختصّ خمارکننده نهایتا با واژه اجتناب آمده است. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ حتی میتوان گفت کسانی که میگویند به جای درمان منشا درد روحی و جسمی به سرزمین ناکجاآباد مواد مخدّر پناهنده میشوند. مصداق "الْمَیْسِرُ"یعنی وسیله کاذب آسان کننده را مرتکب شده اند. امّا به نظر من چون حاکمان ما از حکومت های پیشین ما تاکنون و چه بسا در آینده همواره خودشان از مواد مخدّر استفاده میکرده اند جرات فتوی به تحریم آن در بین عالمان مسلمان نبوده است. برای نمونه شاهان صفوی و قاجار خودشان بانی اعتیاد بوده اند. یا در مورد امثال سیگار و قلیان که نه تنها اعتیادآورند که مضر هم هستند خدا دارد: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ... وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ ..." حرمتشان واضح است.
2- 2- مواد مخدّر جدید چون "اکستازی" یا شیشه علاوه بر مخدّر بودن ، خمارکننده هم هستند.
نمونه دوم در ادبیّات:
دوستی به محل کارم آمد و جمله ای عربی را تعریب کرد. میگفت در جمله مجهول الفاعل "نُظر فی الامر" عبارت "فی الامر" نائب فاعل و محلا مرفوع است. بسیار بحث کردم و دفاع کرد خلاصه آنکه به نظرمن
1- عبارت " هر جمله ای فاعل میخواهد" اصلی غلط است. بله هر کاری فاعل میخواهد ولی هر جمله ای برابر با هر کاری نیست.
2- وقتی به هر علتی فاعل را نمیدانیم یا کلا مجهول آورده شده. امر مجهول
نائب نمیگیرد. کدام ابلهی میگوید هیچ ندارم و برای این هیچ، (نه به جای این هیچ) هست
را جانشین میکنم یا به قولی برای نداشته ام باید نائب بگیرم تا وظیفه نداشته و
نبوده، را عمل کند!!! چه را عمل کند؟ "مجهول الفاعل ~ فاعل V نائب فاعل"
در ثانی عبارت "فی الامر" موضوعی بی جان است چگونه فاعل چیزی میشود
یا نیابت از فاعلیت میکند؟ اگرتا به حال فکر میکردم که عقل
نژاد آریا از سیبویه و کسائی و غیر که همه ایرانیند دستور زبان عرب را نوشته اند. پس
برای این عقل ناقص همچون نژاد سامی متاسفم!
3- یعنی چه محلا مرفوع یا فی
محل الرفع؟ هدف از اعراب محلی چیست؟
- جمله یا محلی از اعراب دارد یعنی اعرابش عامل معنویست و یا عامل معنوی نیست.
حالت سوم چیست و به چه کار میآید؟ در جمله
مذکور "فی الامرِ" فی، مبنی و "الامرِ"
مجرور است. اینکه قبلا چه بوده و این سری فلسفه ها هم همه کشک و تخیل است . یادمان
نرود ما پیرو منطق قرآنیم و زبان این قوم سر تا پا جهل و بی معرفتی را تنها به جهت
قرآن طالبیم. و هدف از صرف و نحو و بلاغت جز معنی نیست پس گرفتار فلسفه ها و
لاطائلات نشویم.
4- یا در تجزیه "ضربتُ" میگویند فعل است و فاعل در حالی که ثواب آن است که بگویند فعل+ نشانه ای از فاعل امّا در آن صورت خودشان، در تجزیه "انا ضربتُ" باید بگویند فاعل است و فعل و فاعل است. واعجبا ! پس دو فاعل داریم! در حالی صواب آن است که گویند فاعل+ فعل + نشانه فاعلی