آیة اللّه صادقی: اصولاً تحریف در قرآن به هر یک از پنج معنا ـ به جز یک معنا که عرض خواهد شد ـ حتّی از نظر کفّار نسبت به قرآن، مطرح نشده است. کفّار، ملحدین، مشرکین، یهود، نصاری،هرگز نسبت به قرآن قایل به تحریف لفظی نیستند. چنانکه هیچ کافری هم قایل به ظنیّت دلالت قرآن نیست. این تنها مسلمانان هستند که احیاناً قایل به ابعادی از تحریف و ظنیّت دلالی قرآن هستند و علتش را قبلاً اشاره کردم. بعداً هم عرض میکنم.
تحریف از حرف است. حرف جانب کلام است. یعنی قرآن را به جانبی غیر از جانب قرآنیاش انداختن. و این دارای پنج مرحله است، یک مرحله، مرحلهی تحریف معنوی است. که قرآن را برخلاف نص و یا ظاهرش معنا کردن و تحمیل بر قرآن نمودن. هم کفّار، هم مسلمانها این گونه تحریف معنوی را نسبت به قرآن انجام میدهند. چهار مرحلهی دیگر از تحریف در میان مسلمانان مطرح است که سه مرحلهاش قایل دارد و یک مرحلهاش قایل ندارد. عرض کردیم در میان کفّار هرگز قایل به تحریف لفظی وجود ندارد. یک مرحله از چهار مرحلهای که حتی مسلمانها هم چندان قایل به تحریف نیستند، تحریف به زیاده است. یعنی آیهای، سورهای، لفظی، کلمهای به قرآن اضافه شده باشد. حتی قایلان به تحریف هم مثل شیخ نوری در فصل الخطاب قایل به تحریف به زیاده نیست. حتّی روایاتی هم که شیعه راجع به تحریف به نقیصه یا جابجا شدن قرآن، به آنها استناد میکند در آن روایات هم هرگز چنین مطلبی پیدا نیست که به قرآن الفاظی یا آیاتی اضافه شده باشد. بنابراین سه مورد از پنج مورد تحریف میماند. یک مورد تحریف به جابجا شدن، یعنی آیهای از جایی که دالّ بر مطلوبی است به جایی دیگر منتقل شده باشد.
دوم این است که لفظی عوض شده باشد. لفظی را از نظر صیغهی ادبی تحریف کرده و به صیغهی دیگر تحّول داده باشند که معنایش عوض شده. مثل {یَطْهُرْنَ} که میگویند «یَطَّهَرْنَ» بوده است و دیگر تحریف به نقیصه است. چنانکه شیخ نوری روایاتی را نقل میکند که قرآن آیات ولایتش سقوط کرده یا بعضی آیات دیگر سقوط کرده است! بنابراین، از این پنج مرحلهی تحریف، دو مرحلهاش مورد بحث نیست. یکی تحریف به زیاده که چندان قایلی ندارد، ویکی تحریف معنوی که قایل دارد ولی باطل است ولکن سه تحریف دیگر که انتساب نقص است به قرآن یعنی کم کردن از قرآن، یا لفظ را عوض کردن و یا جابجا کردن، اینها قایل دارد.
مثلاً از جمله استاد ما مرحوم علامّهی طباطبایی رضوان الله علیه در تفسیر المیزان در جای جای آن، اصرار دارند که قرآن تحریف نشده است ولی میگویند:اگر احیاناً تحریفی در قرآن باشد. تحریف در جابجا شدن آیهای ازجایی به جای دیگر است. مثل آیهی تطهیر، ایشان میفرمایند:{انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً} (احزاب،33/33) جایش اینجا نیست. جایی دیگر بوده و تحریف شده و جابجا شده.
بنده عرض میکنم که هیچ جای قرآن برای آیة تطهیربهتر از اینجا نیست. چرا؟ برای اینکه خدا خواسته است دو تطهیر را برای اهل بیت رسالت محمّدی باهم جمع کند. یکی تطهیر خاندان رسول از نظر زنان که {یانساء النّبی لَستُنَّ} (احزاب/32) تطهیرِ تشریعی است. یعنی پاداش خوب بودن زنان پیغمبر دو برابر است و جزای بد بودنشان نیز به سبب ارتباط با بیت نبوّت دو برابر است؛ یک جهت مربوط به وظیفهی شرعی شخصی آنان است که حرام، حرام است؛ واجب، واجب است، ویک جهت هم ارتباط با بیت نبوت است که اگر واجب را انجام بدهند به این بیت آبروی بیشتری دادهاند و اگر حرام را انجام بدهند، بیآبرویی کردهاند. ولی اضافه براین، تطهیر تکوینی هم بر مبنای تطهیر شرعی در اختصاص اهل بیت رسالت محمّدیّه است که طهارت علیای آنان در تمامی جهاتِ. اخلاقی، عقیدتی، علمی، عملی وخَلقی در عالم امکان، مطلق بوده و از تمامی معصومان برتر است یعنی هیچ نقصانی، عقلی، فکری، اخلاقی، عقیدتی، عملی، در زمانهای عصمت ندارند و نخواهند داشت. خوب این هم پاسخ ما به مرحوم علاّمه طباطبایی بود که عرض کردیم.
اصولاً نسبت تحریف به قرآن، آن تحریفی که نقصانی است در دلالت قرآنی یا تحریف به نقیصه، یا تحریف به زیاده، یا تحریف به جابجا شدن که معنا را عوض میکند یا تحریف لفظ که خود لفظ را کلاًّ یا بعضاً عوض کنند این تحریفها، تهمت بسیار وقیحی نسبت به مقام مقدس ربوبیّت است. کما اینکه ظنّی بودن دلالت قرآنی که پذیرش تحریفی معنوی در قرآن است، کذب و افترایی بزرگ نسبت به مقام ربانّی است که یا جاهل است و عاجز! و یا ظالم است و خائن! یا نتوانسته است قرآن را مبین و بیان و تبیان نازل کند! و یا توانسته است و بر خلاف توانِ خود، ظلماً، عِداوتاً،خیانتاً «العیاذ باللّه» آنرا ظنّی الدّلالة نازل کرده است تا مردم را گمراه کند!! در حالی که قرآن در بُعد درونی و در بعد برونی، در بُعد عقلانی و در کلّ ابعاد اسلامی، خاتم کتب است، حجّت بالغهی دینی برای کلّ مکلفان از زمان ظهورش تا دامنهی قیامت است و اگر تحریف شده باشد نقضِ خاتمیّت است. نقضِ بلاغ للنّاس است نقضِ هدی للنّاس است. بنابر این اصولاً سخن اول ما این است که نسبت تحریف به قرآن بدترین بُهتان نسبت به مقام قدس ربّانیت و نسبت به مقام خاتمیّت است. زیرا اگر قرآن نقصانی دلالی داشته باشد که مثلاً ظنّی باشد یا نقصانی از نظر تأیید داشته باشد، در نتیجه،بلاغ للنّاس نیست! بیّنات نیست! حجت نیست! عِلم نیست! یقین نیست! ثانیاً اگر تهمتی به کسی بزند خصوصاً به مقام بسیار والای ربّانی آنهم در بُعدِ بیان و بلاغ قرآنی؛ این محتاج به دلیل است. در حالی که هیچ دلیلی بر تحریف قرآن ندارند. اصلاً نه دلیل درونی دارند و نه دلیل برونی! بلکه برعکس،ادلّهی درونی قرآنی، ادلّهی برونی قرآنی، ادلّهی عقلانی و ادلّهی اسلام به معنای مطلق، همه دلایلی قاطع بر عدم تحریف قرآن هستند در ابعادی که موجب نقصان بلاغ قرآنی و موجب نقصان بینّات قرآنی است. مثلاً فرض کنید اگر تهمت بزنند به شیخ انصاری که بخشی از کتاب تو را کسی دیگر نوشته و قسمتی را خودت نوشتهای، اگر این کتاب را ملاحظه کنیم و ببینیم سنخ سخن و سنخ استدلال، از شیخ انصاری است،همین سنخیّت، خوددلیلی درونی است بر عدم تحریف آن کتاب؛ حالا قرآن که خود، فرموده است:{ولو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً}(نساء،4/82) و ما هرچه در قرآن دقت کنیم،حتی از نظر فصاحت، بلاغت و جنبه های ادبی، لفظی، لغوی، علمی و دستورات عملی و اخلاقی و… میبینیم که هرگز در آن اختلافی وجود ندارد واین اختلاف نبودن در قرآن دلیل بر ربانیّت نزول قرآن است. چون غیر ربّ و غیر بیانات ربّانیِ حق سبحانه و تعالی، همه دچار اختلاف ، تناقض ویا تکامل هستند.
و لذا اختلافی که فرمود به این معنا است که اگر قرآن از جانب غیر خدا بود، اختلاف کثیر داشت نه اینکه قرآن اختلاف قلیل دارد! نخیر، چون مطالب غیر وحیانی وغیر ربانی، اختلاف دارد. اختلاف کثیر دارد نه اختلاف قلیل، بنابراین اختلافاً کثیراً مفهوم ندارد که مثلاً معنایش اختلاف قلیل باشد. خوب، پس حجّت درونی قرآن با بررسی آیات آن در ارتباطات تنگاتنگ این آیات با یکدیگر؛ خود، دلیل اول برعدم تحریف است. ودلیل دوم اینکه آیاتی از قرآن، تثبیت میکند که این قرآن همان کتابی است که از طرف خدا نازل شده و همچنین از طرف خدا مرتّب شده است در نتیجه قرائت فعلی و مرسوم قرآن فوق حدّ تواترِ کلّ تواترهاست و در اینکه هم نزول قرآن و هم ترتیب قرآن ربّانی است آیاتی داریم. مثلاً در {إنّا نحن نزّلنا الذّکر وإنّا لَهُ لحافظون} (حجر،15/9) ده تاکید وجود دارد که در هیچ آیهای از قرآن، در هیچ بُعدی از ابعاد توحیدی، رسالتی ومعادی اینقدر تاکید وجود ندارد برای چه؟ برای اینکه قرآن شامل توحید، نبوت، معاد وکل معارف اصلی و فرعیِ الهی است یعنی خدای متعال میفرماید با این ده تأکید ما حفظ میکنیم قرآن را، از کل آنچه برخلاف بلاغ قرآنی است، بر خلاف صحّت قرآنی و برخلاف نزول قرآنی و برخلاف ترتیب قرآنی است {إنّا لَهُ لحافظون} این قرآن را حفظ میکنیم برای چه کسی؟ آیا خدا برای خودش حفظ میکند؟ در صورتی که شیطان در خدا تاثیر نداشته و ندارد، آیا برای پیغمبر حفظ میکند؟ در حالی که شیطان در او هم اثر نداشت پس قرآن برای مکلّفین در طول و عرض زمان از هنگام نزول قرآن تا زمان حال و بعداً تا دامنهی قیامت حفظ میشود. در سینهها، در نوشتهها، درخطها، در چاپها ودر تفسیرها حفظ میشود.
بنابراین قرائاتی که برخلاف این قرائت مرسوم و متواتر قرآنی است بر خلاف قرآنِ مُنْزَل است و برخلاف قرآن ترتیب یافته است. و آیاتی دیگر مانند {وإنّه لکتاب عزیز لایأتیه الباطل} (فصّلت،41/42) اثبات میکند که قرآن عزیز است. یعنی غالب است و مغلوب نیست. اگر قرآن تحریف شده باشد مغلوب است ومعنایش این است که مُحرّف غالب شده و قرآن را زمین زده، کم کرده، زیادکرده و عوض کرده است؛ حال آنکه خدای سبحان با تأکیداتی مکرّر حفاظت قرآن را خود به عهده گرفته است چنانکه در آیهی گذشته تأکیدات ذیل را مشاهده میکنیم: 1. إنّهُ؛ 2. لکتابًُ؛ 3. عزیز {وإنّه لکتاب عزیز. لایأیته الباطل من بین یدیه، ولامن خلْفه} یعنی باطل نمیتواند از مقابل و ازپشت قرآن به آن راه یافته و خللی به آن وارد کند. کتابهای آسمانی قبلی در برابر قرآن است و قرآن نیز نگرش دارد به کلّ کتابهای آسمانی قبل که {من بین یدیه} است یعنی تصدیق کنندهی وحی کتب وحیانی گذشته است. وپشت قرآن نیز از هنگام نزول قرآن تا قیامت است بنابراین {انه لکتابًُ عزیز. لایاتیه الباطل من بین یدیه ولامن خلفه}، یعنی قرآن از دو طرف (گذشته وآینده) از شرّ باطل محفوظ است و همان طور که عرض کردیم، از جلو یعنی: کتابهای آسمانی گذشته هیچ باطلی را به قرآن وارد نکردهاند. بلکه قرآن وحی مصّدق آنهاست و آنها مصّدق قرآنند. چنانکه در کتاب «بشارات عهدین» حدود پنجاه تا شصت بشارت بر آمدن رسول اسلام و بر قرآن اسلام را به زبانهای مختلف ذکر کردهایم. و بعد از نزول قرآن هیچ قدرتی، هیچ علمی، هیچ محرفی، هیچ مبطلی نمیتواند باطلی را به قرآن وارد کند. البته مبطل هست، ولی مبطلی که ابطال میکند خودش باطل و حذف میشود. مبطلی که حتی در یک نقطهی قرآن ابطال کند هرگز نیست. امّا مبطلی که خودش باطل میشود، هست {لا یاتیه الباطل} یعنی مُبطلهایی که بتوانند باطلی را در قرآن نمودار کنند، بطلان در تحریف به زیاده، در تحریف نقیصه، در تحریف معنا ،و در تحریف مقصود ،هرگز وجود ندارند و از این قبیل آیات در قرآن زیاد داریم که این قرآن موجود [الی یوم القیامة] خالص از تحریف و خالص در وحی ربّانی هم در بُعد تنزیل، وهم در بعد ترتیب است. مثلاً در آیهی مبارکهی {لا تحرک به لسانک لتعجل به إنَّ علینا جَمْعَهُ و قرآنه} (قیامت،75/16ـ17)جمع یعنی جمع مفردات حالا: {إنَّ علینا جَمعه و قرآنه} یعنی این آیاتی که به مناسبات مختلف در مکه و مدینه نازل شده است، اینها را جمع میکنیم و میخوانیم،{لا تحرک به لسانک} آیا مردم باید با لسان محمدی صلی الله علیه و آله و سلم قرآن بخوانند!. نخیربلکه باید بالسان رسالتی قرآن بخوانند.لسان رسالتی قرآن، لسان مستقیم وحیانیِ قرآنی در دو بُعد است. یکی در بُعد تنزیل که: {نزل به الرّوح الأمین علی قلبک لتکون من المنذرین} (شعراء،26/193) و یکی در بعد ترتیب که عرض کردیم؛ بنابراین ترتیب این آیات، ترتیب کلمات،ترتیب سورهها، کلَّ ترتیبها، از نظر لفظی ومعنوی، کلاًً تحت الحفاظ ربّانی است آنهم با ده تاکید که {انّا نحن نزلنا الذّکر وإنّا له لَحافظون}
حال به کسانی که از قبیل شیخ نوری، تحریف نوشتند، چه عرض کنیم؟ اگر بخواهیم صحبت کنیم، تند میشویم، ولکن مطالبی داریم که در تفسیر الفرقان بحث کردهایم که جریان نوشتن این کتاب چگونه بوده است! یک نفر از سفارت انگلیس در عراق به عنوان یک مؤمن با ظاهر مرتب، نزد ایشان میآمده و بالاخره به ایشان گفته بود که ما شیعه هستیم و غصه میخوریم که نام علی علیه السلام در قرآن بوده و حذف شده!و از این حرفها که متأسفانه در ایشان تأثیر کرده است و به خیال محدثیشان و خیال غیر قرآنیشان هر روز اباطیلی را مینوشتند تا آن شخص بُرد و چاپ کرد والی آخر!
آیت اللّه صادقی: بله،از مرحوم آقای مرعشی شنیدم. ایشان با یک واسطه برای اینجانب نقل کردهاند و آن واسطه،مترجم فارسی انجیل بُرنابا، مرحوم سردار کابلی بوده که ایشان مستقیماً مطلب را از وی نقل کردند و من در تفسیر الفرقان عین مطلب را یادداشت کردهام. حالا فرضاً کلّ علمای اسلام، چه آنهایی که کتابهایشان به دست ما رسیده و یا نرسیده،اگر اجماع کنند بر خلاف قرآن، آیا قابل قبول است؟ نخیر. چون کلّ علما معصوم نیستند. امّا قرآن معصوم است. آیا غیر معصوم نسبت غیر معصومانه به معصوم دهد قابل قبول است؟ نخیر.در هیچ وجهی قابل قبول نیست. وانگهی اینها نه حجتی درونی دارند ونه برونی؛ پس به حرف اوّل برمیگردیم. اگر بر فرض محال قرآن تحریف شده باشد حال که روایات ما متناقض است، متضاد است، جعل دارد، تقیه دارد،نقل به معنا دارد، تقطیع شده و… پس روایات هم حجّّت نیستند. سند هم که حجّت نیست. چون روایاتی دارای اسناد صحیح و متناقض در دسترس است بنابراین حجّت روایتی هم نداریم و حجّت قرآن هم که قرآن تحریف شده! در نتیجه هیچ حجتی درمیان مُکلّفان از زمان نزول قرآن تا قیام قیامت نباید باشد!!درحالی که این برخلاف ضرورت قطعی اسلام و کل ادیان است
که خدا مکلّفان را بدون تکلیف بگذارد یا حجّتی برای آنان بفرستد که در این حجّت تغییر یا تضادی ایجاد شده باشد. بنابراین به طور مختصر میگوییم که هرگز تحریف در قرآن وجود ندارد مگر تحریف معنوی که آقایان فقها و مفسّران احیاناً افکارشان را بر قرآن تحمیل میکنند مثلاً بر{حُرّم}، غیر تحریم را تحمیل میکنند و یا بر{کُتِبَ}غیر کُتِبَ را؛ از باب نمونه آیهی وصیت را ملاحظه کنید:{کُتِبَ علیکم اذا حَضرَ أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیة للوالدین والأقربین بالمعروف حقاً علی المتّقین}(بقره،2/180) من در نجف که آیاتُالاحکام مینوشتم مراجعه میکردم به حرفهای دیگران از جمله به آیات الاحکام آقای کاظمی که سه جلد است دیدم در آنجا نوشته که این آیه به دو دلیل وصیت را واجب کرده، یکی {کُتِبَ} و دیگری {حقاً علی المتّقین}. روایت هم میگوید وصیت واجب است. ولکن چون شهرت عظیم بر خلاف آیه است ما نصّ را قبول نمیکنیم. من به خانواده گفتم: این کتاب جایش توی کتابخانهی ما نیست. جایش توی شطّ فرات است. برای اینکه شما بر خلاف نص قرآن و برخلاف روایات،شهرت و اجماع را مقدم میدارید و از این قبیل تحمیلاتی که با پیش فرضهای اجتهادی یا پیش فرضهای تقلیدی، یا پیش فرضهای شهرتی، اجماعی و پیش فرضهای روایی،بر قرآن تحمیل میشود، مع الاسف در کتب فقهی و تفسیری بیش از پانصد مورد مشاهده میکنیم و اینها همان تفسیر به رأی و تحریف است که قابل قبول نیست.
وما نقد آنها را در تفسیر «الفرقان» و کتاب فقهی استدلالی «تبصرة الفقهاء»آوردهایم.
آیت اللّه صادقی: بله خود مرحوم نوری فهمیدند بعد هم من با آیت اللّه حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب الذریعه، دربارهی این موضوع صحبت کردم. گفتم: چرا استاد شما این کتاب را نوشته است. ایشان فرمود: گفتند ـ مرحوم نوری ـ چون که روایات اهل بیت دراین باره زیاد است می خواستم جمع کنم!! من به ایشان نقض کردم. گفتم: اگر افرادی نسبت به خانوادهی ایشان افترا و تهمت بزنند که ، شب، روز، فلان و فلان چه کار کرده؟آیا ممکن است ایشان ناموس خودشان را مفتضح کنند و این حرفها را جمع کرده و چاپ کنند؟ گفت: نه! گفتم: ناموس ایشان مهمتر است یا ناموس قرآن؟ چرا با ناموس قرآن این طور رفتار کردند و حرفهای چرت و پرت را جمع کردند. بعد ایشان گفتند: البته استاد من یک جزوه هم در نقض این کتاب نوشت. گفتم: اولاً چرا آن کتاب را نوشت؟ ثانیاً: نقض کتاب بدست نرسیده است؛ ولی الان این کتاب کل شیعه را مفتضح کرده است حتی موقعی که من در مکه مکرمه هم بودم شیخ عبداللّه بن حُمَید، رئیس نظارت بر امور دینی و وزیر دادگستری گفت: شما معتدلید، بفرماید این فصل الخطاب را که در تحریف کتاب رب الارباب است کی نوشته، چی نوشته؟
گفتم نوشتند ولی مرجع تقلید وقت مرحوم میرزای شیرازی دستور داد که آن را توی دریای خزر بریزند. البته شیخ عبداللّه بن حُمَید این مطلب را قبول نکرد و گفت: ایشان، شیخ نوری فکرش نه شیعی است و نه سنّی، فکرش ضد اسلامی است. ولی چاره ای نبود که من این جواب را دادم.
آیت اللّه صادقی: اشاره به مطلب غیبی است یعنی همان طور که خدا از غیب وحیانی، قرآن را در بالاترین ابعاد وحی نازل کرده، در غیب ربّانی هم از نظر حکمت و علم، این قرآن را حفظ کردهیعنی کسی قدرت برتری بر قرآن را ندارد. یکی از اخباریان در نجف گفت: عثمان قرآن را تحریف کرده گفتم: ما بر خلاف فرمایش شما ادّلهای داریم. آیا عثمان بیشتر قدرت دارد یا خدا؟ گفت: خدا. گفتم: خوب خدای سبحان می فرماید: {انّا نحن…} با ده تأکید. پس عثمان بر خدا غلبه کرده است، وانگهی عُمَر با آن قدرتش نتوانست یک واو از قرآن کم کند. مثلاً، در روایت آمده که در آیهی {والسّابقون الأوّلون من المهاجرین والأنصار والّذین اتّبعوهم باحسان} عمر «واو» دوّم را انداخت برای اینکه انصار را تابع «مهاجرین»کند چون خودش از مهاجرین بود.گفت: {من المهاجرین والانصار الّذین} ولی یک مرد عرب ایستاد. شمشیرش را کشید و گفت: أین الواو؟ واو کجاست؟ یک واو را هم نمی توانی بیاندازی؛ آن وقت به قول آقای فلان! دو ثلث قرآن یا سه ربع قرآن افتاده! آخر یک واو را نگذاشتند حذف شود و شما این طور می گویید!! مثل مرحوم مشکینی محشّی کفایه که نوشته: دو ثلث قرآن در این آیه افتاده : {وان خفتم الاّ تقسطوا فی الیتامی فانکحوا}(نساء،4/ 3) خوب آیه را نفهمیده و توجه به آیه نکرده آن وقت می گوید دو ثلث قرآن افتاده. چرا؟ چون فلان روایت می گوید!
آیت اللّه صادقی:نسخ دارای ابعادی است. یا نسخ کلّی است که ناسخ، منسوخ را صد درصد نسخ می کند. یا نسخ جزیی است که در صدی را نسخ می کند. یا نسخِ عام است خاص را . یا نسخِ خاص است عام را. یا نسخِ مطلق است مقید را، یا نسخ مقیّد است مطلق را.
البته تمام اینها در صورت فاصلهی زمانِ عمل است. یعنی اگر عامی آمد و به این عام، عمل شد بعد خاصّی آمد این صورت ها مخصّص است. ولی مخصّص ناسخ است و نسخ عموم هم مخصّص است در صورتی که این عامّ هنوز عمل نشده و اگر مخصص بیاید. این تخصیص رسمی است. و این مراحل نسخ است. که بیان کردیم. حال، ناسخ بودن قرآن، دارای دو بُعد است و منسوخ بودن قرآن دارای یک بُعد است. دو بُعدِ ناسخیّت قرآن ،این است که قرآن ناسخ بعضی از احکام شرایع قبلی و ناسخ بعضی از آیات خود میباشد. و در چند جا هم منسوخ بودن قرآن به خود قرآن آمده است، چهار پنج مورد است که آیاتی آیات دیگر را در بعضی ابعاد و یا صد درصد نسخ کرده. اما غیر قرآن هرگز نمی تواند قرآن را نسخ کند، چه به وسیلهی رسول، یا به وسیلهی آلرسول ، تا رسد به دیگران و این به طور کلّی باطل است. برای این که قرآن کتاب قانون اصل است و سنت قطعیّه، تبصره است. آن هم نه به معنی ایضاح بلکه به معنی اینکه هرگاه سنّت قطعیِ صد در صد داشتیم که موافق و یا مخالف قرآن نبود، این را هم از باب {اطیعوا الرّسول} قبول می کنیم. زیرا سنّت مبیّن قرآن نیست. بلکه قرآن مبیّن خود و مبیّن سنّت است.
اما این روایاتی که می گوید می شد پیغمبر یا ائمه قرآن را نسخ کنند به چند جهت هرگز قابل قبول نیست. یک جهت این که قرآن کتاب اصل و قانون است و کتاب فرع و تبصره، ناسخ آن نیست. فوقش مُوضَّح است. فوقش مبیّن است. همیشه تبصره بیانگر مطالبی است که احیاناً مخفی است. ولی ما نمی گوییم سنّت، تبصرهی مبیّن است. بلکه در حاشیه است و بعضی از احکام فرعی را که قرآن تثبیت نکرده و ثبت هم نکرده، مثل هفده رکعت بودن نماز های واجب و از این قبیل را بیان می کند البته در قرآن تناسخ داخلی موجود است ولکن بعد از تمام شدن قرآن، هیچ قدرتی، ولو ربّانی، آن را نسخ نکرده و نمیکند حتی خدای سبحان هم نسخ کردن قرآن را بعد از تمام شدن آن از خودش سلب کرده است.
مثلاً در آیهی بیست و هفتم سورهی کهف: {واتل ما اوحی الیک من کتاب ربّک} «من» استغراق می کند تلاوت کلّ قرآن را، یعنی {واتل} کلّ این قرآن راکه همهجا در دسترس مردم است و سپس {لامبدّل لکلماته} هم استغراق است، استغراق خودی و غیری؛ یعنی نه غیر خدا می تواند کلماتی از قرآن را تبدیل کند و نه خود خدا؛ حتی اگر از خدای سبحان هم در سنّت قطعیّه نقل شد، که فلان آیه منسوخ است قابل قبول، نیست، چون بعد از نزول قرآن است. بله، تناسخ درونی در قرآن، مقداری وجود دارد. ولکن {لامبدّل لکلماته ولن تجد من دونه ملتحداً} و «لن» هم استحاله است یعنی محال است من دون القرآن پناهگاهی بیابی؛ این ضمیرها در آیهی شریفه دو مرجع دارد. یکی ربّک است ویکی کتاب ربّک است؛ کما اینکه محال است مُلْتَحَد و پناهگاهی جز خدا بیابی، مرجع و پناهگاهی جز قرآن هم نمی توانی بیابی. بنابراین، اگر از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و لو در روایت متواتر سخنی نقل شود که نقطه ای از قرآن را نسخ کند قابل قبول نیست. به دلیل {لا مبدّل لکلماته ولن تجد من دونه ملتحداً} حالا این سؤال پیش می آید که وقتی پیامبر هیچ مرجع و پناهگاهی جز قرآن ندارد، پس سنّت قطعیه را از چه منبعی دریافت میکند پاسخ می دهیم همان طور که قرآن نصّ و ظاهری دارد با حروف و کلمات دالّه بر معانی که از الفاظ بدست می آید هم چنین باطنی دارد با حروف غیر دالّ بر معنا مانند: الم وکهیعص وطسم وبقیهی حروف مقطعه که مبنای سنّت قطعیه ای است که در نص یا ظاهر قرآن نفی و اثبات نشده است و اگر سؤال شود در آغاز رسالت اسلامی که سُوَری حاویِ حروف مقطّعه نازل نشده بود سنّت از کجا فهمیده میشد می گوییم: خود حروف آیات دالّه، بُعدی رمزی دارد که مانند حروف مقطعه بر بعضی از احکام، دلالت می کند مثلِ {بسم اللّه الرّحمن الرّحیم} که در: ب، س، م، و… افزون بر دلالت لغویِ {بسم} دلالتی رمزی در بیان سنت قطعیه برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد در نتیجه طبق مفادّ آیهی مذکور و آیاتی مشابه، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هیچ مرجع و پناهگاهی به جز قرآن ندارد و سر منشاء سنّت قطعیه هم قرآن است.
خوب، بر مبنای بحث قبلی کسانی که قایل به تحریفند، تحریف به زیاده را قایل نیستند، قبول دارند که آیهی ذیل یعنی آیهی شریفهی {ماننسخ من آیة} از آیات قرآن است. بنابراین به نص این آیه در چند بُعد، غیر ممکن است که کتاب رب تبدیل شود. چون تبدیل، نسخ است و تبدیل هم در همة حالات تبدیل است چه تبدیل به این که آیه ای را بردارند، یا تبدیل به این که آیه ای را اضافه کنند، یا تبدیل به این که آیه ای را لفظاًً عوض کنند و یا تبدیل به این که جایش را عوض کنند در هر صورت، هر گونه تبدیلی، تحریف و باطل است خدای متعال در آیة دیگری میفرماید: {وتمّت کلمة ربّک صدقاً وعدلاً…}(انعام،6/115) آنچه را خدا بر مبنای اصیل وحیانی برای کل مکلفان در طول و عرض زمین و زمان در تمام جهان تا رستاخیز باید بیان کند، در قرآن بیان کرده است. {لامبدّل لکلماته} هیچ گونه مبدّلی گرچه ربّانی تا چه رسد به غیر ربّانی برای کلمات قرآن نیست حتی یک کلمه، دو کلمه، بیشتر و یا کمتر؛ و این کلمات اعمّ است از کلمات تامّه یا کلمات حرفی؛ زیرا حرف هم کلمه است، جمله هم کلمه است. و لفظ هم کلمه است. حتی یک نقطه، یک زیر و زبر، هیچ چیز از قرآن {لامبدّل} پس بنابراین اِخبار؛ قران قابل نسخ به غیر قرآن نیست {وهو السّمیع العلیم} «و او بسی شنوای داناست» آری خدای سبحان حرفها و خیالات کسانی را که قایلند قرآن تحریف شده، می شنود و میداند ولو در یک آیه، ولو در یک جمله ولو در یک لفظ.
و اگر می بینیم مضمون روایاتی این است که پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم مجاز بود در تشریع یعنی مثلاً دو رکعت از نمازهای چهار رکعتی را پیامبر جعل کرده! این قابل قبول نیست. چرا؟ برای اینکه {ولایُشرک فی حکمه احداً} (کهف،18/26) حکم خدا هم حکم تکوین است و هم حکم تشریع؛ همان طور که خدا کسی را غیر از خود در حکم تکوینی شریک قرار نمی دهد، در حکم تشریعی هم همین طور است. بنابراین، روایتی که می گوید خدا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را مُخَوَّل ومُفَوَّض کرد و اجازه داد تشریع کند این برخلاف نص آیهی {ولا یشرک فی حکمه احداً} است وانگهی می پرسیم:در چه بعدی از ابعاد خیال می شود که احیاناً پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را نسخ کرده باشد. آیا بُعدِ محمّدی ناسخ است یا بعد رسالتیِ ربّانی؟ در بعد محمّدی که {ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل}(حاقه،69/44) شامل بعد محمّدی است. خدای سبحان می فرماید: {لأخذنا منه بالیمین. ثمّ لقطعنا منه الوتین. فما منکم من أحدٍ عنه حاجزین} (حاقة/44ـ 47) در بعد رسالتی هم پیامبر ناسخ قرآن نیست زیرا: {ولا یشرک فی حکمه أحداً} وانگهی پیغمبر ربّ است؟ یا رسول است؟ یا ربّ رسول است؟ ربّ که نیست، ربّ رسول هم نیست، فقط رسول است {وما محمّد إلاّ رسول} (آل عمران،3/144) رسول هم نامه رسان است. آیا اگر نامه رسان جمله ای به نام اضافه کند یا کم کند خیانت کرده است یا نه؟ بنابراین، قول و خیال به این که پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم احیاناً آیهای را نسخ کرده است، این نسبت به پیغمبر، افترائی کذب و تهمتی بس نارواست که پیغمبر بر خلاف رسالت، بالاتر از مقام پیغمبری، خود را در مقام ربوبیّت پنداشته، یا در مقام ربوبیّت اصیل، یا در مقام ربوبیّت مُحوَّل فرعی و حال آن که {ولایشرک فی حکمه احداً} بنابراین قرآن هرگز قابل نسخ نیست. نه به روایت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، نه به روایت ائمه تا چه رسد به خیالات و افکار دیگران که بعداً می آیند و خیال می کنند احکامی در قرآن نیست و با تشخیص مصلحت خودشان، می توانند احکامی را جعل کنند!
آیت اللّه صادقی: البته این بحث، مفصّل است. به طور مختصر مثلاً زن فرعون مؤمن بود و از مؤمنین درجهی اول هم بود ولی فرعون کافر بود. خوب طبق نصوصی از قرآن، زن مسلمان نمی تواند با مرد کافر ازدواج کند تا چه رسد به کافر مُلحدی که {انّا ربّکم الأعلی}(نازعات،79/24) هم بگوید، ولی قرآن این را نسخ کرده و این نسخ برونی شرایع پیشین است و تناسخ درونی قرآنی است چون در صدر اسلام، ازدواج زن کافره با مرد مسلمان جایزبوده و بعد این جواز محدود شد به زن کتابی، که در سورهی ممتحنه به طور کلی و درسورهی مائده تفصیلاً میفرماید:{والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الّذین اوتوا الکتاب}.(مائده،5/5)
آیت اللّه صادقی: جواز آن قرآنی بوده است یعنی در بُعد احکام مکّی اصلاً چنان ازدواجی منع نشده بود که این منع نشدن، استمرار جواز شرایع سابقه است. مثلاً اگر یک محشیِ عروة الوثقی، مطلبی را حاشیه نزند، حتماً آن مطلب را قبول دارد حال چون، قرآن در سیزده سال مکّّی، آن ازدواج را تحریم نکرده بود این تحریم نکردن هم مورد قبول است. و بعداً که در آیات مدنی تحریم کرده، این تحریم دو بُعدی است. یک بُعد در اول مدینه است و یک بُعد در آخر مدینه است. در آخر مدینه سورهی مائده تجویز کرد ازدواج مرد مسلمان را با زن کتابیّه در آیهی {والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الّذین اوتوا الکتاب} که نصّ در جواز است. در حالی که آقایان فقهای سنّتی میگویند: این ازدواج، ازدواج منقطع است. عرض میکنیم آیا در بحث نکاح و ازدواج، ازدواج منقطع مقدّم است یا ازدواج دائم؟
قطعاً ازدواج دائم مقدم است. مثلاً در مورد بیع آیا اصل بیع، بیع دائم است یا بیع مشروط؟ مسلماً بیع دائم اصل است و آیا اصل ازدواج، ازدواج دائم است یا ازدواج منقطعه؟ حدّاقل هردو است. ولیکن از این دو آیا کدام مقدّم وکدام موخّر است؟ مسلماً ازدواج دائم در دوامش مقدم است.بنابراین آیهی مذکور نص است در ازدواج دائم و ظاهر است در ازدواج موقت؛ پس چرا آقایان فقها، نص را رد می کنند حتی اگر نص نبود چرا ظاهر را ردّ می کنند. ظاهر مستقّرِ قرآن، قابل تحمیل و قابل عوض کردن نیست.
بیّنات: راجع به اینکه روایات نمی تواند ناسخ آیات باشد و با توجه به اینکه اگر به عامی یا به مطلقی عمل شد و بعد مطلق یا مقیّدی آمد، ناسخ همان مقداری میشود که مدلول مقید یا مخصّص است آنوقت در بین روایتی که مخصّص آیات است با توجه به اینکه به این آیات قطعاً عمل شده در این باب چه میفرمایید؟
آیت اللّه صادقی: اینها هم نسخ است. مخصّصی که ناسخ است قابل قبول نیست. ناسخ در روایت، چه ناسخ کلّی صد در صد باشد، چه ناسخ جزیی؛ چه عام روایتی، خاص قرآن را نسخ کند و یا بالعکس،وچه مطلق روایتی، مقید قرآنی را نسخ کند و یا بالعکس، کلاًًً بعد از عمل، نسخ است. و نسخ به طور کلی بر خلاف{لا مبدّل لکلماته} است آیا عام را تبدیل کردن به خاص تبدیل هست یا نه و بالعکس، آیا مطلق را تبدیل به مقیّد کردن، تبدیل هست یا نه و بالعکس. در هر صورت {لا مبدّل} کلاًً هر گونه ناسخیت غیر قرآن را برای قرآن نفی میکند.
آیت اللّه صادقی: البته این بحث دارد. چون عمومات و اطلاقات و مقیّدات و مخصّصات قرآن، از سه حال خارج نیستند یا عامّ نصّ است در عموم مثل {انّ اللّه علی کل شیءٍ قدیر} (طلاق،65/12) یا ظاهر است در عموم و یا ضابطه است. اگر نصّ یا ظاهر باشد در عموم یا در خصوص یا در اطلاق و یا در تقیید؛ به هیچ وجهی قابل نسخ نیست چون تبدیل است. و تبدیل بعد از زمان عمل بطور کلّی از ساحت قرآن نفی شده است. تازه در زمان عمل هم، خود قرآن «یصدق بعضه بعضاً» است کما اینکه در سورهی قیامت میفرماید:{لا تحّرک به لسانک لتعجل به. … ثمّ اِنّ علینا بیانه} یعنی خود خدا، قرآن را بیان میکند و مهمترین بیان این است که عامی را که قابل تخصیص است یا قبل از عمل تخصیص میزند که تبیین است یا بعد از عمل که نسخ است. پس این به عهدهی قرآن است. در نتیجه روایت هیچ گونه نسخی، هیچگونه تبدیلی در این پنج مورد اصلاً نمیتواند داشته باشد. چون بر خلاف آیات تبدیل و مخالف آیات مُلْتَحَد است. بله در یک مورد میتواند عام یا مطلق قرآنی تخصیص بخورد. کجا؟ آن جایی که عام نصّاً و ظاهراً در مقام بیان نیست. بلکه قاعده و ضابطه است. مثل {أحلّ اللّه البیع و حرّم الرّبا} (بقره،2/275) که بُعد سوّمِ مطلق است. ما میدانیم که خدا کل بیعها را حلال نکرده. یقین داریم و اصلاً شک نداریم اگر کل بیعها حلال بود،تحصیل حاصل بود و احتیاج به بیان نداشت بنابراین {أحلَّ} یعنی بیع بطور مطلق، بهعنوان ضابطه و قاعده حلال است. ولکن، آیا تخصیص دارد یا نه؟ حتماً باید دنبال تخصیصها بگردیم. یعنی مثلاً اگر نصّ یا ظاهر بود ما دنبال مخصّص نمیگشتیم. چون نصّ حجّت است. ظاهر هم ـ نه ظاهر بَدْوی بلکه ـ ظاهر مستقرّ(پایدار)، حجّت است امّا {أحلّ اللّه البیع} نه صددرصد نصّ است و نه ظاهر است با درصد بالا، بلکه بعنوان قاعده و ضابطه نازل شده است، پس در اینجا ما باید حتماً دنبال مخصّص بگردیم. چون مسلماً مخصّص دارد. واین مخصّصها یا در قرآن و یا در سنت قطعیه آمده است البتّه نوعاً یا کلاً،مخصّصها قرآنیاند. مثلاً در {أحلّ اللّه البیع} ما مخصّصی لازم نداریم که قرآنی نباشد. غرر، جهالت، ربا، سفاهت، جنون و… در قرآن ذکر شد است، حالا اگر هم در روایتی قطعی که علم آور باشد مخصّصی آمده باشد مقبول است، زیرا {ولاتقف مالیس لک به علم} (اسراء،17/36) میفرماید که به غیر علم عمل نکنید.پس اگر روایتی متواتر یا مستفیض که صدورش از رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم معلوم است مطلق یا عام طبقه سوّم را که به عنوان ضابطه است، تغییر دهد، کاملاً قابل قبول است. حالا با توجّه به {ولاتقف ما لیس لک به علم} آیا خبر واحد علم آور است؟
آیت اللّه صادقی : ادّلهی حجیت خبر واحد همهاش مردود است. یعنی ادلهی حجیّّت آن تماماً در مقابل آیاتی است که عمل به ظنّ را نفی کرده است {ولا تقف ما لیس لک به علم} «وآن چه را که برایت به آن عملی نیست، پیروی نکن» بنابراین آن ادلهای که در معالم، رسائل، کفایه برای حجیّت خبر واحد آوردهاند طبق قرآن تماماً با مراحل مختلف نقض میشود؛ ببینید خدا باب علم را مفتوح کرده است کتاباً و سنّتاً ولکن آقایان فُقهای سنّتی باب علم رامسدود کردهاند. اگر باب علم مُنْسَدّ است پس باب اسلام مُنسدّ است. چون اسلام علمی است. اسلام ظنی نیست. وانگهی خدای سبحان می فرماید:{قل فللّه الحجّة البالغة} (انعام،6/149) آیا حجّت بالغه، حجّت رسا، علمی است و یا ظنّی؟ حجّت ظنی، رسا نیست. ما دونِ علم نه حجّت است، نه رسا است. بنابر این مع الأسف قائلیت حوزویان به انسداد باب علم، در حقیقت مُنْسَدّ کرده است، باب قرآن راکه علم است و باب سنت قطعیه را که علم است.
آیت اللّه صادقی: قرآن دارای مراحلی دلالی است.1. دلالتی سطحی برای کل کسانیکه لغت قرآن را میدانند و نه فقط با لغت عربی بلکه با لغت خاص قرآنی آشنا هستند،چون لغت عربی مراحلی دارد که قویترین، فصیحترین، بلیغترین و ممتازترین لغت عربی، قرآن است و کسانیکه با لغت قرآن آشنایی دارند میتوانند از نصّ و ظاهر قرآن، بدون تحمیل، بدون فرضیهها، بدون انتظارات، بدون پیشفرضها به خوبی استفاده کنند و اگر به قرآن مستقیم نظر کنند مطالب جدیدی بدست میآید. حالا، این قرآن دارای مراحلی است. مرحلهی ظاهر،باطن، باطن باطن و همین طور ادامه دارد و هر مرحله از مراحل قبلی برای مرحلهی بعدی لفظ است یعنی یا لفظِ ملفوظ است یا لفظ معنا دار؛ اصولاً لفظ یعنی دالّ، که اینهم یا دالّ لفظی است و یا دالّ معنوی.
مثلاً از جمله احادیثی که خیلی خوب مراحل قرآن را بیان کرده است. از امامنا المظلوم امیرالمومنین علیه السلام است که: «کتاب اللّه عزّوجلّ علی أربعة أشیاء: علی العبارة والاشارة واللطائف والحقائق. فالعبارةُ للعوام، الإشارة للخواصّ. واللطائف للأولیاء والحقائق للأنبیاء.» خوب این چهار مرحله، مرحلهی اولش مربوط به کل عوام است که منطق قرآنی را بدانند و مرحلهی چهارم مخصوص است به صاحبان وحی که نه از جهت لفظی بلکه از نظر وحیانی، تأویل قرآن را میدانند و تأویل ـ بر خلاف آنچه گمان میکنند ـ تفسیر نیست. تأویل از ریشهی «اَولْ» است به معنای بازگشت، یعنی برگشت دادن معنای لفظ یا غیر لفظ به حقیقت آغازین یا فعلی یا نهایی آنها که از مبدأ حکمت عالیه الهیّه صادر شده و هیچ گونه ارتباط دلالیِ وضعی با لفظ یا غیر لفظ ندارد پس تأویل تنها این حقیقت را بیان میکند که مرجع اصلی آیهی مورد نظر در بُعد واقعیت، بدون دلالت ظاهری چیست؛در اینجا از باب مثال به آیهی 37 سورهی یوسف اشاره میکنیم که میفرماید:{قال لا یأتیکما طعام ترزقانه الاّ نبّأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما ذلکما ممّا علّمنی ربّی} ملاحظه میکنیم که حضرت یوسف برای آگاهی زندانیان از مقام رسالتی خود میفرماید: «طعامی که روزی شماست برایتان نمیآید مگر آنکه پیش از آمدنش، شما دو نفر را به تأویل آن آگاه سازم که این از آن علومی است که پروردگارم به من آموخته است». و کاملاً واضح است که طعام دلالتی ظاهری بر واقعیت آغازین یا فعلی و یا نهایی خود ندارد. طعام، طعام است و دیگر هیچ، ولیکن آن حضرت به این نکته اشاره فرمود، که تأویل علمی است ربّانی و من با عنایت خدای سبحان میتوانم شما را حتی از حقیقت طعامتان نیز آگاه سازم که این طعام از کجا میآید و چگونه است و اثرش چیست، چنانکه تأویل خواب راهم پیش از تحقّق نتیجهاش بیان فرمود، بنابراین روشن است که تأویل بر مبنای دلالت ظاهری الفاظ یا غیر الفاظ نیست.
این مرحله فقط وحیانی است. ولکن سه مرحلهی دیگر برای تدبّر کنندگان در قرآن، کاملاً قابل دستیابی است مرحلهی اُولی که مرحلهیلفظی بود.مرحلهی دوّم اشارات و مرحلهی سوم، لطائف است و البته در «فالعبارة للعوام» عبارت، لفظ نیست بلکه به چند دلیل «مایُعَبِّر» است. اولاً به دلیل خود عبارت که عبارت با لفظ سروکار دارد ولی لفظ اعم از عبارت است و لفظ هم دو بخش است لفظ دالّ و لفظ غیر دالّ؛و لفظ دال، همان «عبارت» میباشد که یُعَبِّر المعنا است ولی لفظ غیر دال، «عبارت» نیست، صِرفِ لفظ است. پس رابطهی منطقی بین عبارت و لفظ،عموم و خصوص مطلق است. ثانیاً: «والاشارة» آیا اشاره بعد از لفظ میآید یا بعد از معنا؟ اشاره معنای دوّم است و این دلیل است بر این که مراد از عبارت لفظ نص یا لفظ ظاهر مستقر نیست بلکه معنای نص و ظاهر مستقرّ مُراداست. «والاشارة للخواص» یعنی کسانی هستند که در قرآن، تدبّر، تفکّر وتعمّق میکنند ومطالب دیگری غیر از مطالب نصّ و ظاهر سطحی بدست میآورند. سپس«واللطائف للاولیاء» مثل مرحوم علامهی طباطبایی رضواناللّه تعالی علیه که معصوم نیستند ولی تالی تلو معصومند. مثلاً یکی از لطائف از باب نمونه در آیهی {لایمسهُ الاّ الْمُطَهَّرونَ} (واقعه،56/79) این است که اگرچه ظاهر عبارت آیه دربارهی ماسّ جسمانی و ممسوس جسمانی است، چون بشر جسمانی است ولی نکات دیگری در بطن آیه وجود دارد که عرض خواهیم کرد؛ وهچنین در {ممّا رزقناهم ینفقون} (بقره،2/3) عوام مردم خیال میکنند که رزق فقط رزق جسمانی است. ولی امام باقر علیه السلام میفرمایند: «ممّا علّمنا هم یبثّون أو ینبّئون» که این باطن است و این اشاره است. حالا، در {لا یَمَسُّهُ} ماسّ، جسم انسان است؛ ممسوس جسم قرآن است. {الاّ الْمُطهَّروُنَ} در مرحلهی اول طهارت جسمانی واجب است و برای مسّ جسم قرآن باید از حدث خبث و از نجس دوری جُسته و خود را مطهّر کنیم. وامّا باطن آیه مسّ معنای قرآن را با ماسِّ عقل طاهر در بردارد که در فهم قرآن با کنار گذاشتن پیشفرضهای غیر مطلق، طهارت عقلانی با مراتبش ایجاد میشود که منجر به فهم معنای قرآن کما انزل اللّه خواهد شد، البتّه {المطهّرون} درجاتی دارند و مسّ هم درجاتی دارد و مسِّ مطلق و صددرصد به کلّ معارف قرآن تنها با طهارت مطلق امکان دارد که این مربوط به مطهّرون در آیهی تطهیر است: {إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهلالبیت و یطهّرکم تطهیراً} (احزاب،33/33) کسانیکه در بُعد اعلای عصمت مطهّرند، کلّ معارف قرآن را در کل جهاتی که مراد حضرت حق سبحانه و تعالی است، مسّ نمودهاند و به نصّ و ظاهر و اشاره و لطیفه وحقائق و بطون آیات، احاطة مطلق علمی دارند، ولی عوام مسلمانها، مکلّفان مسلمان در بُعد عوام، در مرحلهی اول مأمورند به نصّ و ظاهر قرآن که همان عبارتِ آیات است و در مرحلهی بَعد کسانی که به نحو تخصّصی در آیات تدبر کردهاند به اشارات آیات راه دارند و سپس کسانیکه تخصّصی عمیق تر دارند از لطائف بهرههای وافر میبرند. تا اینجا مربوط به کل مکلّفان است. وامّا «والحقائق للانبیاء» وحقایق آیات قرآن مخصوص انبی است که سر سلسلهی آنان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم میباشند و سپس عیسی و خضر^ که زندهاند. و اگرچه انبیا جمع است ولکن به دو نفر هم اطلاق میشود. کما اینکه {فقد صغت قلوبکما} (تحریم،66/4) قلوب جمع است ولی برای دو نفر هم بکار برده شده است و در این مرحله، تالیتلو مقام رسالت عظمی ائمهی طاهرین هستند. بنابراین رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم در اصل و معصومان سیزده گانه در فرع به تأویلات حقایق قرآن آگاهی دارند. و چنانچه گفتیمحقایق اصلاً مربوط به لفظ نیست آنچه مربوط به لفظ است در بُعد اول عبارت است و در بُعد دوم اشاره است که معنای عبارت، لفظ است برای اشاره و معنای اشاره، لفظ است برای لطائف ولی در مرحلهی حقائق مثلاً فرض کنید که {الر} یعنی چه؟ آیا این عبارت دارد؟ نخیر، اشاره دارد؟ نخیر. لطیفه دارد؟ نخیر؛ دلالت دارد؟ نخیر، اصلاً دالّ نیست بلکه فقط رمزی است. مربوط به مقام نبوت و مقام عصمت که این رمزها را کلاً میدانند و اگر ندانند چرا خدا در قرآن آورده است؟ پس نتیجه میگیریم که آوردن حروف مقطعه در قرآن دلیل بر این است که کسی حقایق آنها را میداند و چون این رمز وحیانی است فقط معصوم علیه السلام احاطة علمی به آن دارد.
آیت اللّه صادقی: چون نصّ دارای درجاتی است،طهارت هم مراتبی دارد. آیا مؤمن ولو در اَدنی درجهی ایمان هم باشد، پاک شده از شرک هست یا نه؟
اصولاً طهارتهای مؤمنین دارای دو بُعد است. یک بُعد خودی، و بُعد دیگر، غیری است. طهارتِ خودی بُعد اوّل طهارت است که هر مؤمنی وظیفه دارد خود را از آلودگیهای گناهان پاک سازد ولی طهارت غیری مهمتر است یعنی اگر کسی در راه خدا قدم بگذارد خدا دست او را میگیرد و به او کمک میکند. آیا دستگیری خدا مهمتر است یا هدایت خودی. البته دربارهی این مطلب آیه زیاد داریم که دستگیری خدا و تثبیت او مهمتر است. بنابراین هیچکس نمیتواند خودش را بطور استقلالی تطهیر کند. مگر اینکه در آن درجهای که خویشتنِ خویش را تطهیر میکند خدا هم به او استقامت بدهد، کمک کند و او را تطهیر کند، بنابراین مطهرّون هر دو بُعد را شامل است. یعنی خدا کسی را بدون مقدمه تطهیر نمیکند حتی معصومین را هم بدون مقدمه تطهیر نمیکند. پس مقدمهی طهارت، خودی است و موخّرهی طهارت، ربّانی است که خدا دست انسان را میگیرد و به سوی طهارت سوق میدهد بنابراین مطهّرون که پاک شدگانند، نقطهی اول پاکی آنان، پاکی از شرک و الحاد است. و آیا مؤمن فاسق نجس است یا طهارتی ولو قلیل دارد؟ پس مطهّرون کل مراحل طهارت را شامل است. یعنی در بُعد ظاهر که مسّ جسدی است باید مسّ کننده طاهر باشد و همچنین در بُعد فکری، عقلانی، عقیدتی، اخلاقی و عملی تابرسد به{المطَهّرون} در آیهی تطهیر که تطهیر آنان با {إنّما} ثابت میشود که طهارت همه جانبه و کلّی است و این {إنّما} در {انّما یرید اللّه لیذهب عنکم} حصر میکند مطهّر بودن آنان را در میان کلّ معصومان که حتی عصمت حضرت زهرای از عصمت ابراهیم علیه السلام هم بالاتر است. چون ایشان از مطهرین آیهی تطهیر است. و اگر {إنّما} نبود این طهارت اختصاص به معصومان محمّدی نداشت ولیکن طهارت در {لایَمَسُّه الاالمطهرون} با طهارت در آیهی تطهیر فرق دارد چون المطهّرون معنایی عام دارد و اگر چه مصداق اعلایش مطهّرون محمّدی هستند ولی مؤمنان دیگر را هم با درجاتشان در برمی گیرد چنان که ملاحظه می کنیم قرآن مجید، لفظ مؤمن را به شرابخوار هم استعمال کرده است: {یا ایّها الّذین آمنوا لا تقربوا الصّلوة و انتمسُکاری} (نساء،4/43) و آیا مؤمن طاهر است یا نه؟ مؤمن در بعد ایمان طاهر است،ولو در بعد عملی نجس شود بنابراین مطهّرون کل طهارتها را شامل است؛ یعنی حتی چنان مؤمنی هم میتواند با قرآن تماسّ معرفتی برقرار کند.
آیت اللّه صادقی: نخیر فرق دارند مطَّهَّرون، متَطَهّرون است ولی مُطَهَّرون پاک شدگان است. این پاک شدگان کل مراتب پاک شدن را شامل است. مطَّهَّرون نیست و مطهِّرون هم نیست. اگر مطهِّرون بود اشتباه بود و متَطَهِّرون هم اشتباه بود. مطهَّرون است که پاک شدگاناند چنانکه {الّذین اهتَدَوا زادهم هدی} (محمد،47/17) این {زادهم هدی} مُطَهَّر میکند هدایت یافتگانی را که خود را تطهیر میکنند ولی تطهیر خودی کافی نیست. خدا هم دستشان را میگیرد و تطهیر را افزون میکند، {من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها} (انعام،6/160) ویا {ولدینا مزید} (ق،35/50) واز این قبیل آیات زیاد است.
آیت اللّه صادقی: به طور مختصر و فشرده عرض میشود که در قرآن سه آیه است که ناظر به بحث محکم و متشابه است. یک آیه که میفرماید کل قرآن محکم است. {کتابَُ اُحکمت آیاته ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر} (هود،11/1) قرآن کلّش محکم است.یعنی از نظر حقانیّت و حتی از نظر دلالت، مو لای درزش نمیرود، دال و مدلولش صددرصد با هم پیوند دارند و این پیوند، ربّانی است و هیچگونه خللی ندارد. آیهای داریم که {اللّه نزّل اَحسن الحدیث کتاباً متشابهاً مثانی} (زمر،39/23) کل آیات متشابه است ! یعنی کلّ آیات محکمات و متشابهاتِ قرآن از جهت وحیانی بودن شبیه یکدیگرند همانطور که محکم بیانگر وحیانی بودن قرآن است. متشابه هم بیانگر وحیانی بودن آن است. همانطوریکه محکم، دال است. متشابه هم دال است. منتها دلالت محکم سادهتر است و دلالت متشابه مقداری تدبّر و تعمق بیشتر لازم دارد بنابراین قرآن متشابه است در بُعد لفظی، فصاحت و بلاغت،و هم چنین در بعد معنوی که عبارت، اشاره، لطائف و حقایق شبیه یکدیگرند و هیچ تضاد و تنافی با هم ندارند و اما آیهی سوم که در سورهی آلعمران است{هو الّذی انزل علیک الکتاب، منه آیات محکمات هنّ اُمّ الکتاب واُخَرُ متشابهات} (آل عمران،3/7) مُشْتَبَهات نیست. متشابهات است. مشتبهات یعنی آنچه موجب اشتباه است ولی متشابهات یعنی آنچه که مثل و مانند دارد.
آیات محکمات قرآن نیز مثل {لیس کمثله شیء} {قل هو الله احد} است و بالاخره چه در بُعد عقیدتی، چه در بعد عملی، چه در بعد علمی و در هر بعد، هیچ آیه ای شبهه ای ولو قلیل ندارد بلکه خودش سر راست بر معنا دلالت می کند یعنی با قدری تأمل، متشابهات هم مثل محکمات است چون متشابه آیه ای است که از نظر لفظی مشابه دارد. مثلاً الفاظ قرآن سه قسمند. یک بخش آن الفاظ و کلماتی است که مخصوص حضرت ربّ العالمین است. مانند: اللّه، رحمن، رحیم، خالق. و یک بخش الفاظی است که مخصوص خلق است. مثل ماشی، ضاحک، آکل، شارب، نائم، میّت. و الفاظی هم مشترک بین خالق و مخلوق است. تشابه در الفاظ اول ودوّم نیست. بلکه در الفاظ سوّم است. مثلاً ید در {یداللّه فوق ایدیهم} (فتح،48/10) از نظر لفظی متشابه است، ولی در معنا فرق می کند. زیرا این ید تشابه دارد و نه اشتباه، مثلاً تشابه لفظی دارد با {فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم} (مائده،5/6) و یا در آیهی {فثمّ وجه اللّه} (بقره،2/115) {وجه اللّه} تشابه دارد با {فاغسلوا وجوهکم} پس این تشابه، تشابه لفظی است. اما در معنا اختلاف دارند، تشابه لفظی اگر به معنا تعبیر شود موجب انحراف معنوی است {یدالله} را ید انسان دانستن و ید انسان را {یدالله} دانستن غلط است. پس در اینجا باید با ارجاع آیهی متشابه به محکم، معنای صحیح بیان شود زیرا: آیات محکمات، مرجع برای متشابهات است،منتهی تبیین متشابه دو مرحله دارد، یا سه مرحله؛ مرحله اول برای کسی است که قدرت فهم متشابه را حتی با ارجاع به محکم هم ندارد. مرحلهی دوّّم برای کسی است که قدرت فهم متشابه را با ارجاع به محکم دارد. مثلاً {یداللّه فوق ایدیهم} را ارجاع می دهد به {لیس کمثله شیء} زیرا {لیس کمثله شیء} کل مُماثِلثها را از ذات و صفات و افعال حق، نسبت به خلق سلب کرده است. بنابراین این {یداللّه} فارق از ید غیر اللّه است. {جاء}ی اللّه فارق از {جاء}ی غیر اللّه است پس کل غیر اللّه بودن با اللّه مناسب نیست و کل امور الهی ذاتاً، صفاتاً و افعالاً با غیر اللّه هیچ تناسبی ندارد بنابراین همین یک آیهی محکم کافی است برای اینکه کل متشابهات عقیدتی را به متشابهات اصلی ارجاع دهیم . ولی مرحلهی سوّم و بُعد دقیق تر و عمیق تر این است که معنای آیهی متشابه را، بدون ارجاع به محکم دریافت کند. مثلاًدر {یداللّه فوق أیدیهم} آیا {اللّه}، {ید} را معنی می کند یا نه؟ آیا اگر گفتیم که فکر من رفت فیضیه. یعنی تاکسی سوار شد؟ پس خودِ «فکر» که مضاف است رفتن را معنی می کند؛ گاه مضاف، مضاف الیه را معنی می کند و گاهی هم مضاف الیه، مضاف را معنی می کند بنابراین خود {اللّه} که مجّرد از مادهّّ و مادیات است ید را در {یداللّه} معنا می کند به این که ید اللّه هم مجّّرد از مادّه و مادّیات است و ید جسمانی نیست بلکه به معنای «قدرت و علم» می باشد پس معنای آیه این است که : «قدرت و علم خدا فوق قدرتها و علوم آنان است.»
و هم چنین در {وجاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً} (صف،89/22) خود {ربّک}، {جاء} را معنی می کند که این {جاء}، انتقال مادّی و جسمانی نیست، زیرا ربوبیّت حق، یا ربوبیّت در عالم تکلیف است یا ربوبیّت در عالم جزا. و هر دو هم از صفات فعل ربّ است. یعنی قبل از اینکه خدا جهان را بیافریند ربوبیّت فعلی نبوده ولی ربوبیّت شأنی بوده است و این ربوبیّت فعلی دو بُعدی است. یا ربوبیّت فعلیِ دنیوی است که در عالم تکلیف است، یا ربوبیّت عالم جزا است و همان گونه که در عالم تکلیف ربوبیّت جزائی نیست، در عالم جزا هم ربوبیّت تکلیفی نیست. بلکه در عالم تکلیف، ربوبیّت تکلیفی می آید و در عالم جزاء هم ربوبیّت جزائی می آید. بنابراین {وجاء ربّک} یعنی:«جائت ربوبیّة ربّک فی الجزاء یوم القیامة» پس برای تفسیر متشابه دو مرحله داریم: یک مرحلهی غیری با ارجاع متشابهات به آیات محکمات و یک مرحلهی خودی، و اگر از ما سؤال کنند که آیا در نظر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم یا ائمه یک آیهی متشابه هست؟ می گوییم: هرگز نیست؛ برای اینکه این تشابه در همان بُعد اوّل حل است. ولکن کسانی هستند که نوع آیات قرآن برایشان متشابه است. مثل صاحب کتاب معالم الاصول که میگوید قرآن «ظنّی الدّلالة»!! است زیرا کل آیات قرآن برایش متشابه است، ولکن نسبت به معصومین و کسانی که تالی تلو معصوم هستند، مثل مرحوم علاّمهی طباطبایی و بعضی دیگر که خیلی کم هستند اصلاً یک آیهی متشابه هم وجود ندارد چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید: «المتشابه ما اشتبه علی جاهله» منتهی فرق بین آیهی متشابه و آیات محکمات این است که محکمات دقت زیادی نمی خواهد. ولکن متشابه دقت لازم دارد یا دقت غیری یا دقت خودی؛ دقت غیری، ارجاع به محکمات است و دقت خودی یعنی در خود آیه دقت کردن. بنابراین کل آیات قرآن محکماتند، کل آیات، بیان، تبیان، نور، برهان و هدی هستند.نور یا از دور است یا از نزدیک؛ نور دور ،نور است و نور نزدیک هم نور است. نور نزدیک را از نزدیک می بینید و نور دور را به سراغش می روید و می بینید. کذلک، انوار دلالات آیات قرآنی در بُعد محکمات نزدیک است. تأمل زیادی نمی خواهد. ولکن در متشابهات دور است. منتهی بعضی ها هم از دور، دورند و هم از نزدیک دورند اینها کسانی هستند که به قرآن توجه ندارند!
آیت اللّه صادقی: به دلیل آیه، بله؛ برای اینکه {منه آیات محکمات هنَّ اُمّ الکتاب واُخَرُ متشابهات} (آل عمران،3/7) خوب، محکمات اُمَّند و متشابهات وَلَدَند. اگر وَلَد، بدون مراجعه به اُمّ زندگی کند بیچاره می شود ولیکن، ولد، فرزند کوچک، با مراجعه به مادر احتیاجات خود را برآورده می کند.
بنابراین در خود آیه تبیین شده که قرآن در بُعد دلالتی دو بخش است. یک مرحله محکمات است که به خودی خود دلالت دارد و یک مرحله متشابهات است که مانند فرزند ارجاع می کند به محکم تا محکم شود. پس با ارجاع آیات متشابهات به محکماتِ هم سنخ، متشابه، محکم می شود بنابراین {کتاب احکمت آیاته} یعنی {احکمت آیاته} دردو بعد؛ احکمت در بُعد استحکام لفظی، و اُحکمت در بُعد دقت در متشابه، یا در خود آیهی که روشی دقیقتر است یا به وسیلهی آیهی محکم که روشی عام است.
آیت اللّه صادقی: اگر ضلالت متشابه گرفته شد، پس ضلالت نمی ماند. آری متشابه در بعد تشابه، مطلب از آن فهمیده نمی شود. ولیکن در بعد ارجاع به محکم تالیتلو محکم، میشود. یعنی از نور، نور می گیرد. گاه تاریک تاریک است. متشابهات است که نه به طور خودی فهمیده می شود نه به طور غیری. گاه از خورشید نور می گیرد. موجودی که از خورشید نور می گیرد، نور دارد. و دیگر ظلمتی ندارد. بنابراین یا اِحکام است که در بُعد اصلی روشن است یا در بعد اصلی، روشن نیست. با ارجاع به بعد اصلی ِ محکمات، آن تشابه، آن ضلالت ، آن تاریکی از بین می رود یا به طور خودی یا به طور غیری؛ وانگهی آیاتی از قرآن می گوید، قرآن بیان للّناس است. نور است، هُدی است، برهان است، مبین است و… آیا اگر متشابه با ارجاع به محکمات در تشابه بماند، باز بیان است؟ در حالی که کل قرآن از نظر دلالی بیان است. اگر چه حروف مقطعه، آیات دلالی نیستند و مربوط به معصومین هستند. ولکن آیاتی که بر مبنای دلالت وضعی ودلالت لفظی هستند ، اینها کلاَّ دالّند، بیانند، تبیانند، نورند، برهانند، حجّتند و… و اگر متشابه با ارجاع به محکم باز هم در تشابهش بماند بنابراین قرآن نور نیست! برهان نیست! بلاغ نیست! حجّت نیست! تبیان هم نیست!!
آیت اللّه صادقی: بله، چون دست دو دست است. یا دست جسمانی است و یا دستِ نیرویی است، خدا دستی نیرویی دارد. {یداللّه} ، قدرتُ اللّه و علم اللّه است. حقیقت قدرتُ اللّّه و علم اللّه چیست؟ ما نمی دانیم. همان طور که به ذات اللّه احاطه نداریم. می دانیم هست. می دانیم اللّه است و غیر خلق است. بنابراین فهم ما به همین اندازه، از قدرت و علم خدا کافی است؛حال، قدرت اللّه یا به لفظ {قدیر} استعمال میشود یا به لفظ {ید}، علمش یا به لفظ علیم یا سمیع و یا بصیر بیان می شود با این تفاوت که علیم مطلقِ علم است ولی سمیع و بصیر، علم به شنیدنیها و دیدنیهاست و تمام اینها حاکی از علم و قدرت و حیات و صفات ذاتی و فعلی حضرت حقّ سبحانه و تعالی است. منتهی، همان طور که ذات اللّه برای هیچ کس مشهود نیست، و کسی احاطة علمی به آن ندارد، صفات اللّه و افعال اللّه نیز همان گونه است.
آیت اللّه صادقی: می دانید که حدیث ثِقْلَیْن فوق حدّ تواتر است. یعنی از زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم تا زمانهای بعدی، و تا زمان ما حدیث ثِقْلَیْن از احادیثی است که هیچ مسلمانی نمی تواند آن را انکار کند و دارای پنج الی شش تعبیر است و ثقلین دو ثقل است. که یک ثقل وحیانی، قرآن است و یک ثقل وحیانی، سنّت، و هر دو ثقل، ثقل معنوی است و ثَقَلَین هم نیست. «إنّی تارک فیکم الثِّقْلَین، کتاب الله و عترتی»آیا «کتاب اللّه و عترتی»، ثِقْلَیْنْ است یا ثَلَقَین است؟ ثَقَلَین، اِنس و جن است. آیا انس و جن، کتاب اللّه و عترتی هستند؟ و کذلک آیة {سنفرغ لکم أیّه الثّقلان}(الرحمن،55/31)، دلالت دارد بر اینکه ثَقَلَین جنّ و انس هستند، و این نکته اثبات می کند که خواندن عبارت ثَقَلَین به جای ثِقْلَین در حدیث توسّط افرادی غیر عالم رواج یافته است، خوب «انی تارک فیکم الثّقْلَین . اَحدهما اکبر من الآخر احدهما اطول من الآخر. احدهما اتمّ من الاخر» چهار پنج نوع تعبیر داریم که دو ثقل وحیانی درمیان امّت اسلامی در زمان حضور و قیام معصومین در طول و عرض زمان الی یوم القیامة هست.
یعنی دو حجّت ربّانی بدون خلل و کم و زیاد و بدون اشتباه در بین امّت اسلامیوجود دارد. اول کتاب اللّه است که اَطول، اَدوَم، و اَبیَن و اکمل است در کل جهات دلالی و مدلولی و أقوی و اقوم است از سنّت؛ چنان که رسالت پیغمبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم دارای دو بعد است یک بعد آن رسالت قرآنی و یک بعد آن رسالت حدیثی است. آیات بعد رسالت قرآنی اهم است یا حدیثی؟ مسلماً رسالت قرآنی مهمتر است «و انهّما لن یفترقا، حتی یردا علیّ الحوض» افتراق ندارند. عترت با قرآن است. قرآن هم با عترت است. سنّت با قرآن است. قرآن هم با سنّت است. در هر صورت این دو بار سنگین و امانت گرانبها بر دوش امّت اسلامی نهاده شده تا امتحان شوند که چگونه با آن دو برخورد می کنند.ثقل اوّل قرآن است که به طور مطلق حجّت است. و ثقل دوّم عترت و سنّت است که در بعضی روایات با لفظ «عترتی» آمده و در بعضی روایات با لفظ «سنّتی» آمده است و البته «سنّتی» همان «عترتی» است. چون اگر عترت، سنّت را به طور مسلّم نقل کنند قطعی است. امّا اگر غیر عترت ، سنّت را نقل کنند ،گاه قطعی است و گاه غیر قطعی؛ ولکن، اگر امام صادق علیه السلام یا یکی از ائمه دیگر یا حضرت زهرای مطلبی را قطعاً نقل کنند، این قطعاً «سنتّی» است. چون عترت معصوم است. و امّا اگر صدها ابوهریره مطلبی را به عنوان سنّت نقل کنند، اگر یقینی نباشد قابل قبول نیست.
پس عترتی، سنّتی است و سنّتی هم عترتی است. این سنّتی را که عترت نقل می کنند، سنّت است. ولو یک فرد از اینان نقل کند. ولکن اگر افراد زیادی از غیر عترت نقل کنند، مخصوصاً اگر مخالف قرآن باشد یا یقینی نباشد قابل قبول نیست. پس سنّت و عترت دو لفظند به یک معنا، به مفهوم قطّعیت دوّم وحیانی زیرا قطعیت اوّل وحیانی قرآن است و قطعیّت دوّم وحیانی سنّت است.
آیت اللّه صادقی: اگر مطمئن باشیم بلی و گرنه خیر؛ ولکن اگر از ائمهی معصومین نقل شود از همان اوّل ، قطعی است چون معصوم هستند، معصوم حامل معصوم است. ناقل معصوم است. خوب حالا، سنّت چه رابطه ای با کتاب دارد و کتاب چه رابطه ای با سنّت دارد؛ کار کتاب، کار وحیانی اصلی قانونی است. ولی سنّت ابعادی دارد. یک بعدش این است که اگر احیاناً حکمی از احکام الهی در قرآن، نفی و یا اثبات نشده باشد و از طریق رسول رسیده باشد قبول می کنیم. چون مأموریم به:{اطیعوا اللّه واطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم}(نساء،4/59) و براساس بیان امیر المؤمنین علیه السلام «اطیعوا اللّه فی محکم کتابه» البته متشابهات در بخش اَحکام عملی نیست. بلکه در بخش اَحکام عقیدتی قرار دارد که نحوة شناخت آن را بررسی کردیم. «اطیعوا اللّه فی محکم کتابه واطیعوا الرّسول فی سنته الثابتة أو الجامعة غیر المفرّقة » اولی الامر هم ناقل عن الرسول هستند. کما این که رسول صلی الله علیه و آله و سلم در دو بُعد ناقل عن اللّه است، کتاباًو سنّتاً، ائمه هم از پیامبر نقل میکنند؛بنابراین سنّت و عترت احکام فرعی و جزیی را که در قرآن نفی و اثبات نشده بیان میکنند و ما هم از باب {اطیعوا الرّسول} قبول می کنیم. چون همان طور که {اطیعوا اللّه} تبعیّت از قرآن را بیان کرده، {اطیعوا الرّسول} هم تبعیت از رسول را بیان می کند منتهی پیروی از رسول در غیر بُعد نسخ است زیرا رسول ناسخ نیست.
حال بُعد دوّم: آیا برخورد مسلمانان با قرآن، معصومانه است؟ نه!برخوردهای نادرست برخلاف نصّ و برخلاف ظاهر قرآن زیاد داریم. حالا مرحلهی دوّم وظیفهی سنّت، بیانگری مطالبی است که از نص یا ظاهر قرآن استفاده می شود، ولی بعضی از مفسّران یا مترجمان در برداشت از آنها اشتباه می کنند یا غلط معنا می کنند و این دو مطلب در بُعد حاکمیت شرعی رسول و ائمه است. مطلب سوم در بُعد سیاسی است، همان طور که احکام قرآن و سنّت معصومند؛ معصوم اوّل وثقل اوّل قرآن است و معصوم دوّم و ثقل دوّّم،سنّت است. همان طور هم اداره کنندهی جامعهی اسلامی باید معصوم باشد که نور علی نور است محمد صلی الله علیه و آله و سلم ،علی علیه السلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام باشند تا قرآن را صد درصد تطبیق کنند. این در زمان حضور معصومین است،که در زمان حضور آنان سنّتِ وحیانی قرآنی و سنت وحیانی رسالی تثبیت میشود تا بعداً مستمّراً کسانی که تالی تلو معصومان هستند برمبنای قرآن که تحریف نشده و برمبنای سنّت که از موافقت با قرآن معلوم می شود عمل کنند. بنابراین تاریخ رسالت اسلام دارای سه بُعد است . بُعد اوّل زمان حضور معصومان، بُعد دوّم زمان غیاب معصومان، بُعد سوّم زمان حضور ولی امر عجل اللّه تعالی فرجه الشّریف.
در بُعد اوّل و سوّم: دو معصوم حاضرند. در بعد وسط یک معصوم که قرآن است حضور مطلق دارد و معصوم دوّم هم سنّت است که دریافت آن محتاج به کوشش و کاوش است. باید کوشش و کاوش کنیم، بدون نظر به سند تا اگر حدیثی موافق قرآن است قبول و اگر مخالف قرآن است رد کنیم؛ و آنچه را که نه موافق و نه مخالف قرآن است اگر قطعی باشد باید قبول کنیم. بنابراین کوشش و کاوشی که در زمان غیبت است در بُعد تفاهم از قرآن است که همیشگی است و در بُعد دریافت سنّت است که به وسیلهی تطبیق با قرآن است. والاّ معصومان مفسّر قرآن نیستند.
مفسّر یعنی چه؟ تفسیر از فَسْرْ است و فسر، کشف القِناع است. آیا در قرآن که بیان للّناس است قناعی وحجابی و پرده ای هست؟ آیا در کلام خدا که بهترین، فصیح ترین، بلیغ ترین کلام است حجابی وجود دارد؟ که ما دون خدا این حجاب را بردارد. آیا خورشید تاریک است که ماه تاریکی اش را بردارد. این معصومان که بُعد دوّم وحیانی هستند، آیا بُعد دوٌّم وحیانی به بُعد اوّل کمک میکند؟ آیا بُعد اوّل نورش کم است تا به او نور دهند؟ نخیر.
اینها مستفسرند. مفسّر نیستند. قرآن را با قرآن تفسیر می کنند؛ چون به قرآن در کل ابعاد چهارگانه ی آن احاطة علمی مطلق دارند در عبارت و اشاره و لطائف و حقایق؛ بنابراین آنها به گونه ای معصومانه تبیین می کنند آنچه را که از قرآن فهمیده می شود. منتهی، فهم معصومان، فهم معصومانه است و غیر معصومان، احیاناً قصور و احیاناً تقصیر دارند؛ احیاناً ـمتاسفانهـ عناد دارند که قرآن را برخلاف نصّ یا ظاهرِ آن معنا میکنند. ولکن اگر در حدیثی از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و از حضرت علی علیه السلام ثابت شد که فلان آیه معنایش چنان است،به گونه ای که خود آیه نصّ در همان معناست دیگر کسی قدرت تخلف و جرأت تخلف ندارند، بنابراین سنّت در این سه بُعد منحصر می شود ؛ بُعد اوّل و دوّم که بیان احکام شرعی قرآنی و حقایق قرآنی است و بُعد سوّم ارائه ی روش اجرای احکام در حکومت قرآنی است.
بیّنات: اگر بیانات ائمة معصومین نسبت به «عبارات» ـ یعنی آنچه مربوط به فهم عرف مردم عوام استـ جنبهی تفسیر نداشته باشد جنبهی تنبیه و تذّکر دارد. امّا جنبهی اشارات و لطائفش، چون همه فهم نیست ظاهراًاینجا باید مفسّر باشند و اینجا باید بگوییم مفسّرند!
آیت اللّه صادقی: عرض شود که حضراتِ اهل البیت راجع به «عبارات» مفسّر نیستند، چون می شود فهمید، راجع به «اشاره» و «لطائف» هم که برای متخصصان قابل فهم است ولی برای این که معنا را عمومیت بدهند، معصوم بیان می کند. اگر چه ما بدون مراجعه به هیچ روایتی از روایات؛ هم اشاره و هم لطائف {لایمسّه الاّالمطهّرون} را میفهمیم. ولکن این«ما» تعدادشان کم است حال برای اینکه کلّ مسلمانها با درجاتشان، اَفهام مختلفشان و مراتبشان، اضافه براین که در «عبارات» وارد میشوند، در «لطائف» و «اشاره» هم وارد شوند؛ ائمه تنبّه می دهند. بنابراین همان طور که در بُعد اوّل عبارا ت قرآن بیّن است، در بُعد دوّم نیز اشاراتآن هم، بَیّن است یعنی غیر معصوم میتواند آن را بفهمد. در بُعد سوّم لطائف هم، بیّن است و غیر معصوم می تواند بفهمد. ولی این توان دوّم و توان سوّم، توان کلی نیست، چون توان کلّی نیست. امام علیه السلام دربارهی {ممّا رزقناهم ینفقون} میفرماید: «ممّا علّمناهم یبثّون أو ینبّئون» آیا اگر امام علیه السلام این نکته را نمی فرمود؟ بیان قرآن رسا نبود؟! هُمْ کیست؟هُمْ انسان است.
بُعد اصلی انسان روح است. بعد فرعیاش جسم است. ولی بعد اصلی تغافل میشود. پس تغافل از بُعد اصلی، گنگیِ آیات نیست. گنگی از ماست. حجابها و پردههای ما را تفسیر میکنند. نه قرآن را؛ افکار ما را تفسیر می کنند، افکار نهفته و پوشیدهی ما را تفسیر میکنند و توجیه میکنند تا آن کسی که چشمش بسته است، چشمش را باز کند، خورشید را ببیند. نه اینکه، اگر چشم بسته بود مفهومش این باشد که خورشید هم نیست! آنها چشمها را باز میکنند تا مردم به گونه ای معصومانه ببینند و درست نگری را به انسان نشان می دهند، نه اینکه در نگرش به قرآن، چیزی افزون از خودشان را به قرآن اضافه کنند! نه به قرآن اضافه می کنند و نه از آن کم می کنند. بلکه قرآن را چنان که خدا اراده فرموده است و دلالت دارد، در کل ابعاد سه گانه تبیین می کنند. بنابراین اهل البیت مفسّر نیستند. مستفسرند. منتها مفسر افکار ما و مستفسر از قرآن؛ تا در بُعد تفسیر افکار ما، این افکار را از کجروی و غلط روی و اشتباه برگردانند.
آیت اللّه صادقی: ببینید:{مِن آیةٍ} استغراق در کل نشانه های ربّانی است و این آیات ربّانی، یا آیات عینی رسولی است که خود رسل باشند. آیا مگر رسل، آیت اللّه نیستند؟
در حقیقت اینها آیت اللّه العظمی هستند،یا آیت عینی رسالتی که معجزات آنان است و یا آیات عینی احکامی است. پس سه بُعد است و {من آیةٍ} تمام اینها را شامل میشود. {ما ننسخ من آیة} یا نسخ می کنیم. نسخ کلّی و یا نسخ بعضی، همان نسخ های پنجگانه که قبلاً برشمردیم {أو ننسها}،مثلاً اگر اسامیِ انبیایی را در قرآن ذکر نکردیم این، {ننسها} است. یا ذکر کردیم. در هر صورت {نأت بخیر منها} پیغمبر بهتری، ابراهیم بهتر از نوح را می آوریم ویا {مثلها} یا برابرند یاممتازتر و یا بالاترند. حال این اعم است از اینکه نسبت به انبیا باشد که نُبُوّاتِشان نسخ شده است و یا نسبت به معجزات باشد که نسخ شده؛ واکنون هم کل انبیا و کل معجزات در رسالت رسانی نسخ شده است یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم مانند انبیای قبل نیست. نه معجزاتش و نه خودش که آیهی عینی است خوب {نأت بخیر منها} پیغمبر بزرگوار {خیر منها} است. یعنی خیر است در بُعد رسولی در بُعد رسالتی و در بُعد احکامی؛ و این یا نسخ بُعد درونی در احکام قرآنی است و یا بُعد برونی مربوط به شرایع سابقه؛ احکام قرآن در درون احیاناً تناسخ تکاملی دارند. یا در بُرون نسبت به احکام شرایع قبلی ناسخ اند؛ البتّه احکام داخلی منسوخهی قرآن بیش از پنج، شش یا فوقش ده تا نیست که قبلاً مختصری پیرامون آن بحث کردیم، منتهی نسخ ی نسخِ کلی است یا نسخ عموم است یا نسخ خصوص است یا نسخ های دیگر است که این تناسخ هم در بعد تکامل است. مثلاً در مکه حکم حجاب کامل زنان نبود و آیات حجاب کلاً در مدینه نازل شده است خوب این نسخ است. بنابراین قرآن در سیزده سال مکی نسبت به نوع پوشش زنان که در آن، سروگردن پیدا بوده، نَهی نفرموده است بلکه بعداً در مدینه آیات حجاب در سورهی نور و سُوَرِ دیگر نازل شده و این را نسخ تکاملی کرده است.
یا فرض کنید که نسخ تکاملی مثل حکم شراب که قرآن دربارة آن در پنج حالت مختلف، آیه دارد و هر پنج نوعش دلیل برحرمت است ولی اوّل حرمت کمرنگ، بعد پررنگ و پررنگتر و در آخر کار در سورهی مائده :{انّما الخمر والمیسر} (مائده،90/5) نازل شده که شدیدترین شلاق را به خَمر و خمّار زده است.
یا اینکه پیرامون حکم زنا، آیهی{الّلاتی یأتین الفاحشة من نسائکم… فامسکوهنّ فی البیوت} (نساء، 15/4) حدّ زنا را امساک زنان در بیوت معین کرده بود و حدّ زنای مردان را نیز {واللّذان یاتیانها منکم فآذوهما} (نساءِ، 16/4) پس حدّ مرد و زنی که فاحشه را انجام میدادند ایذاء بود. ایذاء زن حبس در بیت بود{حتّی یتوفّاهنّ الموت} و ایذاء مرد هم کتک زدن او بود ولکن در سورهی نور، امر فرموده که به هر دوی زن و مرد زناکار ـ در صورت شهادت چهار مرد شاهد عادل ـ به طور یکسان صد ضربه تازیانه زده شود. پس حدّ اوّل خفیفتر بود ولی بعداً نسخی تکاملی شد. از این قبیل نسخها در قرآن فوق فوقش ده تا بیشتر نداریم.و دربارهی نسخ برونی شرایع گذشته نیز، مثلاً احکامی ابتلایی که به جهت تأدیب مکلّفان به شریعت تورات نازل شده بود، در انجیل اجمالاً نسخ شده و سپس در قرآن تفصیلاً منسوخ گردیده است که برای اطلاّع بیشتر به «تفسیر الفرقان» مراجعه شود.
و در پایان با تشکر فراوان از دست اندرکاران فصلنامهی بیّنات بخاطر انجام این گفتوگوها و انتشار آن در بین اندیشمندان مسلمان، از مجتهدان آزاده و شریعتمداران اسلام درخواست میکنیم که نخست نظرات خود را مستقیماً از قرآن در اصل و از سنّت قطعیّه در فرع، استخراج کنند زیرا: قرآن که آخرین کتاب وحیانی است از نظر دلالت و مدلول در بین کل کتاب های وحیانی ـ تا چه رسد به غیر آنها ـ بی نظیر است و سنّت نیز در صورتی که قرآن نفی و اثباتی دربارهی آن نکرده باشد وبر مبنای {ولا تقف ما لیس لک به علم} علم آور و قطعی الصدور باشد حتماً پیروی از آن واجب است. و در ثانی اگر انتقادی بر محتوای این چهار مصاحبه دارند به نشانی «جامعةُ علومِ القرآن» ارسال کنند که اینجانب درطیّ شبانه روز به صورت حضوری یا تلفنی و یا با نمابر و اینترنت، برای پاسخگویی به کلّیهی پرسشهای قرآنی و اسلامی،همواره آماده هستم، و نحوه ارتباط قرآنی ما با مشتاقان گسترش معارف قرآن در سطح جهان به طریق ذیل میّسر است.
قم ـ بلوار امین، کوچة 21، پلاک 7، کدپستی: 37139 ـ تلفن:29344250251-؛ نمابر: 1ـ2935480
Email:Sadeghi @Forghan.ir «والسّلام علی عبادالله الصّالحین»
آقا جمع کنید این بساط تحمیق و سفاهت گستریو.
کنیز و برده و کشتن غیر مسلمان ماله کشی نمیشه یعنی قابل توجیه نیست.حالا بعضیا قبولش دارن بعضیا هم که اندکی انسانیت در اعماق وجودشون مانده و کامل تباه نشده میگن آقا اینا مال اون دوره بود والبته اندکی بحثهای جامعه شناسی رو هم چاشنیش میکنن که یه رنگ انسانی بش بدن.اما باور بفرمایید ماله کشی این ننگ ها میسر نیست.چون بحث اخلاق در میان است.بعضیا هم احکام کنیز و برده داری مینویسن و تدریس میکنن!!!!
ننگ بر شما دکانداران دین!!!!!!!!!!!!
ننگتان باد!
ای آقا چیزی که زیاده بی دینی و حماقته
ای کاش یک کم متن قران رو دقیق میخوندیم در اسلام نه کنیزی هست نه برده ای و نه غیر مسلمان کشی اسلام هم یعنی متن قران و رویات که مخالق قرآن نباشدو یقیقی دروغ و جعل نباشد نه هر کسی به نام خلیفه و ولی رسول خدا هر کاری کرده تا حال حاضر اعمالش را اسلام بدونیم کنیز و برده هر در اسلام کارمند حقوق بگیرند . غیر مسلمان نیز بر اساس آیه قصاص " هر کس بر شما تجاوز کرد به همان میزان بر او تجاوز کنید" تجاوز بر حقوق هر کس که باشد مسلمان یا نا مسلمان اگر قصد جانمان کند ما نیز قصد جانش را میکنیم